چه واژهی مغروریست این "عالی"
میپرسند: «خوبی؟»و من، با لبخندی که طعم کهنگی گرفته،پاسخ میدهم: «آری، عالیام...»
چه واژهی مغروریست این "عالی"،که بر لبهایم مینشیند،بیآنکه دل با آن همنوا باشد.
نمیدانند زیر پوست این لبخند،چه خستگیِ خاموشی لانه کرده،
آری، من عالیام...اما نه آنچنان که واژهها فریب میدهند.
من عالیام، به رسم عادت
و در سکوتِ شب،دل را میسپارم به خیالی دور،که در آن دستی بیاید،و بینیاز از واژه و سؤال،
مرا در آغوش گیرد،همچون شعری نانوشته،
که فقط باید حسش کرد.
